زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا
ای عمو تا نـاله ی هـل من معینت را شنـیـدم از حــرم تا قـتـلـگه با شـور جـانـبـازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ هل من ناصر تو کـاستـینــم را زدست عـمّـه ام زینب کـشـیـدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن، عمو جان بر سر دست تـو من قـربـانی ششمـاهـه دیــدم کس نداند جـز خدا کز غصه ی مظلومی تو بـا چه حـالی از کنار خیمه ، در مقتـل رسیدم دست من افتاد ازتن، گو سـرم بر پـایـت افتد سر چه باشد؟ تیرعشقت را به جان خود خریدم تا برون از خیمه گه رفتی ، دل من باتو آمد تو به رفتن رو نهادی، من ز ماندن، دل بریدم جای بابایم امام مجتبـی خالی است ، این جا تـا بـبــیـنـد من به قـربـانـگـاه تو آخـر شـهـیـدم نـاله ای از سوز دل کردم به زیر تیـغ قـاتل شـعـله ها در نظم عـالـم سوز «میثم» آفـریـدم |